اینجا جهانی دیگر است

//محلی برای دلنوشته ها ، شعرو داستان ، مطالب متنوع و مطالبی که برای استراحت ذهن مفیدند.//

اینجا جهانی دیگر است

//محلی برای دلنوشته ها ، شعرو داستان ، مطالب متنوع و مطالبی که برای استراحت ذهن مفیدند.//

اینجا جهانی دیگر است

مشکل از سبک عراقی و خراسانی نیست

همه با قافیه ی عشق مصیبت دارند

طبقه بندی موضوعی

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «rasool baghersad» ثبت شده است

v   عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ‏ : عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ :

 امام صادق علیه السلام فرمود: شگفتم آید از کسی که از چهار چیز می هراسد چرا به چهار چیز پناهنده نمیشود:




1. عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ‏ فَإِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ بِعَقِبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ 

شگفتم از آنکه میترسد چرا پناه نمی برد بفرموده خدای عز و جل " حسبنا الله و نعم الوکیل "  (خداوند ما را بس است و چه وکیل خوبی است) زیرا شنیدم خدای جل جلاله به دنبال آن میفرماید: به واسطه نعمت و فضلی که از طرف خداوند شامل حالشان گردید باز گشتند و هیچ بدی بآنان نرسید


ادامه این روایت کم نظیر را در ادامه مطلب مطالعه بفرمایید...
رسول باقرصاد

چوب خط



             
       در انتظار تو تا کی سحـــر شماره کنم؟

                                     ورق‌ورق شب تقویم خویش پاره کنم؟

 

                  نشـانه‌های تـو بر چوب‌ خط هفته زنم

                                                                       که جمعه بگذرد و شنبه را شماره کنم!

                                           حسین منزوی

 

 

رسول باقرصاد

این روزها که شیعه کشی رخ نموده است

شاید نوید آمدنت را دلالت است


آقا! شکایت دلمان را کجا بریم

"عجّل علی ظهور"
 شما اوج حاجت است


کوفی شده زمانه و هیچ اعتماد نیست

حتی به حرف ما که دعامان شهادت است...


آقا به خاطر دل زینب ظهور کن...

در سوریه حضور حرامی جسارت است



آقا قبول! منتظرانت کجا و من

وقتی تمام زندگی ام غرق حسرت است


اینجا به بغض های حسن خیره مانده ام...

در کوچه ای که مادرتان بی حمایت است...


قصدم گریز نیست به صحرای کربلا...

آنجا که ناله ی همگان وا مصیبت است

رسول باقرصاد

پاک کردم همه را از دل خود الا تو 
چه کسی باعث این فاصله شد، من یا تو؟

بار آزار مرا یک تنه بر دوش نکش 
این روا نیست مقصر بشوی تنها تو 

کاش باور بکنی دار و ندارم بودی 
می روم تا تهِ آواره شدن اما تو ....

روی لب های من آن روز به جز خنده نبود
پای غم را نکشاندی به دلم آیا تو ؟

کاش می شد که کمی فاصله کوتاه شود 
لااقل حرف دلم را بزنم من با تو 

قصه ی ساده ی ماگرچه به پایان نرسید 
با همه خاطره ها می روی از اینجا تو 

فقط این مرتبه با پرسش من صادق باش
چه کسی باخته این قافیه را، من یا تو؟...


#سراینده شعرو نمیشناسم

رسول باقرصاد



از:آقا سید محمود

به:پریدخت



تصدقت گردم مدت مدیدی شد که دست روزگار دستمان را از نگاشتن سیاهه برای عزیزتان کوتاه کرده بود. دل بد مدارید اما با شما نگوییم با که بگوییم: از حی لایزال که پنهان نیست از شما چه پنهان به حبس بودیم و ساریخانی کاردار سفارت که حکایتش در کاغذ های قبل رفت برایمان پاپوش دوخته بود و مهمان نظمیه و امنیه چی های پاریس بودم که بحمدالله و منته آزاد شدم و به ادامه درس طبابت مشغول گشتم دل ناگران مباشید انشا الله خدمتتان که رسیدم شرح ما وقع خواهم کرد.

رسول باقرصاد



از:پریدخت

به:آقا سید محمود



تصدقت گردم. امیدوارم که در کمال صحت و سلامت باشید. دوبار مِن قبل از این کاغذ قلمی کردم دادم عیسی خان معین التجار که به استانبول عازم بود برایتان ارسال کند که گویا نرسیده. دلشوره افتاده به جانم. بهار رسید و شما هنوزا نیامدید...در فقره فراق لاعلاج است زن جماعت... در عجبم از خلقت این مخلوقه که گوشت از استخوان در دیزی قلقل به انگشت جدا میکند و نمی سوزد و فراق بگو پلک به هم زدنی ... کبابش میکند...

رسول باقرصاد

ده بیت گلچین از بهترین ابیات از شاعران مختلف تقدیمتون میکنم

امیدوارم لذت ببرید


گر طبیبانه بیایی به سر بالینم

                                به دو عالم ندهم لذت بیماری را

          #سعدی




غم ندارم که به بند تو گرفتار شدم

                                غمم آنست که ترسم کنی آزاد مرا

     #شاطرعباس_صبوحی



رسول باقرصاد

پریدخت


از:پریدخت

به:آقا سید محمود


تصدقت گردم کاغذتان رسید. بوسیدم و بردیده مالیدم بارها خواندم و خواندم ...که دست خط محبوب با دل همان میکند که باهار با درخت. همسر محترم سادات خانم که منزلشان پشت خانه شتردارها بود از باکو چرخ رشته بری خریده بودند رفته بودیم به تماشا. خلقتی خدا نمک و آرد و آب را ممزوج میکنی ترش که شد چانه چانه توی چرخ می اندازی دسته اش را می چرخانی از آن ور رشته بیرون می آید عین موی دم اسب یک اندازه و

رسول باقرصاد
پریدخت
قصد کردم چند تا از نامه هایی که آقای حامد عسگری نوشتند و قراره توی کتاب پریدخت چاپ کنند رو به مرور بذارم که بخونید و لذت ببرید و مشتاق بشید برای خریدن کتاب ایشون 
لازم به ذکره که همه این نامه ها رو از صفحه خودشون در اینستا گرام کپی میکنم و انتشار میدم
امیدوارم خوشتون بیاد که البته نمیشه کسی از قلم آقای عسگری خوشش نیاد
رسول باقرصاد

من از همه ی قهوه های تلخ که برای شیرینیه دیدن نامت در ته فنجان سرکشیدم،

از تمام فالهای حافظی که برای بار دهم میگرفتم تا حرف دلم برآید،

از قنوت هایی که در ربناهایش تو را جا دادم ،

 ممنونم...!

از خط خطی های کف دستانم که تو را داشتن تعبیرشان کردم و

از همه ی خواب های دم سحر که دستان محرم شده ات رانشانم داد ،

دو رکعت نماز صبح ،

دو رکعت نماز شکر ،

 ممنونم...!

از آبهای نطلبیده ای که برایم مراد بود،

از پاییزی که هر سال باز هم به موقع می آید ،

از بارانهایی که نیمه شب ها میزند تا نتوانم تنها دلتنگی را زیر بغل بزنم و آواره خیابان های دو نفره شوم ،

ممنونم...!

از پلک چشمانم که بعد از ظهر جمعه ها میپرد ،

از یا کریم هایی که راه خانه گم کرده اند ،

ممنونم...!

من از تمام کلماتی که خودشان ردیف و قافیه میشوند برای تو ،

من از تو ،

از سرنوشتم ،

ممنونم...!

فاطِمه_ام

رسول باقرصاد