اینجا جهانی دیگر است

//محلی برای دلنوشته ها ، شعرو داستان ، مطالب متنوع و مطالبی که برای استراحت ذهن مفیدند.//

اینجا جهانی دیگر است

//محلی برای دلنوشته ها ، شعرو داستان ، مطالب متنوع و مطالبی که برای استراحت ذهن مفیدند.//

اینجا جهانی دیگر است

مشکل از سبک عراقی و خراسانی نیست

همه با قافیه ی عشق مصیبت دارند

طبقه بندی موضوعی

پریدخت


از:پریدخت

به:آقا سید محمود


تصدقت گردم کاغذتان رسید. بوسیدم و بردیده مالیدم بارها خواندم و خواندم ...که دست خط محبوب با دل همان میکند که باهار با درخت. همسر محترم سادات خانم که منزلشان پشت خانه شتردارها بود از باکو چرخ رشته بری خریده بودند رفته بودیم به تماشا. خلقتی خدا نمک و آرد و آب را ممزوج میکنی ترش که شد چانه چانه توی چرخ می اندازی دسته اش را می چرخانی از آن ور رشته بیرون می آید عین موی دم اسب یک اندازه وبه قاعده ...برگشتنا به منزل آمدیم بیگم باجی مشتلق خواست علت را جویا شدیم گفتند که کاغذتان رسیده ماچش کردیم و دو قران گذاشتیم پرشالش... نمیگرفت بعد کرشمه ریخت که فکر میکنی نمی فهممم در مطبخ می آیی به پیاز خرد کردن که راحت اشک بریزی ؟ عاقله زنی ست شرح هجرانتان را به او می گوییم ... همه جا حواسش به ما هست . همین چندی پیش در خیاط خانه بودیم از هر ده کوک که به متقال می زدیم هشت تایش نصیب انگشتمان میشد و خون گله گله متقال را کرده بود دشت گل سرخ... بیگم باجی نهیبمان داد که دل به کار بده دخترجان و کوک به قاعده بزن ! نه او که دل در گرو اش داری یوسف مصری است و نه تو زلیخا خیاط خانه است نه مجلس تیغ و ترنج ...بیچاره غری می زند و پشت چشمی نازک می کند اما باطنش برف است. من بعد از آنکه حیدر شوهرش در سرحدات مرزی به تیر روسی کافر درازکش سینه قبرستان شد در منزل ماست و امورات می گذراند. سخن به درازا نشست و از مطلب دل غافل شدیم. می گویم آقا سید محمود خاک بر دهانم زبانم لال نکند گیس بورها و چشم آبی های فرنگی دلتان را بلرزاند به همان امامزاده داوودی که با هم رفتیم به همان جدتان قسم دق میکنم ها... شما ان شا الله برگردید با هم می رویم به حجره وارطان از البسه زنان فرنگ برایم بخرید برایتان آراگیرا میکنم تیشان فیشان میکنم دلتان غنج بزند. در خلوت بیگم باجی کم زنانه گری یادمان نداده است . دست پختمان را هم که خورده اید . گردن گوسفندی را در غوره و بادمجان چنان عمل می آوریم که بیا و ببین...دیروز روز اتاق باباجان را مرتب می کردیم در صندوقچه آبنوسش اوراقی دیدم از مراسلات ابوی با قائم مقام فراهانی الحق که عجب نثری دارد این مرد خداش رحمت کند که به غریبی مرحوم شد ... اوضاع وطن هم بهتر نشده که بدتر شده روزی یک قران میدهیم بیگم باجی از لاله زار برایمان کاغذ اخبار ابتیاع کند . برایتان بریده هایش را ضمیمه می کنیم... فی النهایه اینکه پولوتیک و رشته بری و خیاط خانه و کاغذ اخبار و قائم مقام ذره ای از اشتیاقمان را به حضرتت نمی کاهد و خونابه از دیدگان روان است ...تصدقت پریدخت...



#نویسنده:حامد عسگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">