اینجا جهانی دیگر است

//محلی برای دلنوشته ها ، شعرو داستان ، مطالب متنوع و مطالبی که برای استراحت ذهن مفیدند.//

اینجا جهانی دیگر است

//محلی برای دلنوشته ها ، شعرو داستان ، مطالب متنوع و مطالبی که برای استراحت ذهن مفیدند.//

اینجا جهانی دیگر است

مشکل از سبک عراقی و خراسانی نیست

همه با قافیه ی عشق مصیبت دارند

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با موضوع «شعر و عاشقانه :: پریدخت» ثبت شده است



از:پریدخت

به:آقا سید محمود



تصدقت گردم . پریدخت شما را بمیرد که امسال سال عاشورا را در بلاد فرنگ بودید و نتوانستید بر سر و سینه بکوبید . الله وکیل کل یوم دهه اول از خاطرم نمی رفتید و در نظرم بودید . فوق النهایه اشک ریختم و غریب کربلا من را ببخشد اگر اشکم بر عزای مظلومیتش با اشک بر فراق شما ممزوج گشته باشد. 

رسول باقرصاد

پریدخت



از:پریدخت

به:آقا سید محمود


بسم المعطر الحبیب 
تصدقت گردم ... دردت به جانم منکه مردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراق لاکردار هم مصیبتی شده ...زن جماعت را کار خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار بگذار نکشد همین بی همدمی و فراق میکشد... مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید در دلمان انار پاره شد، پریدخت تو را بمیرد که مردش اسیر امنیه چی ها بوده و او بی خبر در اتاق شانه نقره به زلف میکشیده ... 

رسول باقرصاد



از:آقا سید محمود

به:پریدخت



تصدقت گردم مدت مدیدی شد که دست روزگار دستمان را از نگاشتن سیاهه برای عزیزتان کوتاه کرده بود. دل بد مدارید اما با شما نگوییم با که بگوییم: از حی لایزال که پنهان نیست از شما چه پنهان به حبس بودیم و ساریخانی کاردار سفارت که حکایتش در کاغذ های قبل رفت برایمان پاپوش دوخته بود و مهمان نظمیه و امنیه چی های پاریس بودم که بحمدالله و منته آزاد شدم و به ادامه درس طبابت مشغول گشتم دل ناگران مباشید انشا الله خدمتتان که رسیدم شرح ما وقع خواهم کرد.

رسول باقرصاد



از:پریدخت

به:آقا سید محمود



تصدقت گردم. امیدوارم که در کمال صحت و سلامت باشید. دوبار مِن قبل از این کاغذ قلمی کردم دادم عیسی خان معین التجار که به استانبول عازم بود برایتان ارسال کند که گویا نرسیده. دلشوره افتاده به جانم. بهار رسید و شما هنوزا نیامدید...در فقره فراق لاعلاج است زن جماعت... در عجبم از خلقت این مخلوقه که گوشت از استخوان در دیزی قلقل به انگشت جدا میکند و نمی سوزد و فراق بگو پلک به هم زدنی ... کبابش میکند...

رسول باقرصاد

پریدخت


از:پریدخت

به:آقا سید محمود


تصدقت گردم کاغذتان رسید. بوسیدم و بردیده مالیدم بارها خواندم و خواندم ...که دست خط محبوب با دل همان میکند که باهار با درخت. همسر محترم سادات خانم که منزلشان پشت خانه شتردارها بود از باکو چرخ رشته بری خریده بودند رفته بودیم به تماشا. خلقتی خدا نمک و آرد و آب را ممزوج میکنی ترش که شد چانه چانه توی چرخ می اندازی دسته اش را می چرخانی از آن ور رشته بیرون می آید عین موی دم اسب یک اندازه و

رسول باقرصاد
پریدخت
قصد کردم چند تا از نامه هایی که آقای حامد عسگری نوشتند و قراره توی کتاب پریدخت چاپ کنند رو به مرور بذارم که بخونید و لذت ببرید و مشتاق بشید برای خریدن کتاب ایشون 
لازم به ذکره که همه این نامه ها رو از صفحه خودشون در اینستا گرام کپی میکنم و انتشار میدم
امیدوارم خوشتون بیاد که البته نمیشه کسی از قلم آقای عسگری خوشش نیاد
رسول باقرصاد