اینجا جهانی دیگر است

//محلی برای دلنوشته ها ، شعرو داستان ، مطالب متنوع و مطالبی که برای استراحت ذهن مفیدند.//

اینجا جهانی دیگر است

//محلی برای دلنوشته ها ، شعرو داستان ، مطالب متنوع و مطالبی که برای استراحت ذهن مفیدند.//

اینجا جهانی دیگر است

مشکل از سبک عراقی و خراسانی نیست

همه با قافیه ی عشق مصیبت دارند

طبقه بندی موضوعی

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «rasool baghersad» ثبت شده است

سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی

نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی

 


اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است

"نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی"

 


غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش

تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی

 

 

دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی

نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی

 

.

.

.

.


علیرضا قزوه

رسول باقرصاد

کسی در سن هجده سالگی پهلو نمی گیرد

کسی در خانه اش از محرم خود رو نمی گیرد

 

جوان وقت نشستن از کسی یاری نمی خواهد

و تا برخواست از جا دست بر زانو نمی گیرد

 

ولی زهرای من این روزها یک دست بر پهلو

و دست دیگرش را هم به روی گونه می گیرد

 

به دستی می کشد بر گیسوی طفلان خود شانه

به دست دیگر اما موج را از مو نمی گیرد

 

شهادت بانوی دوعالم ، دردانه هستی ، نجیبه ­ی افلاک ، ملیکه ­ی ملکوت ، انسیه­ ی حورا ، ام ابیها ، مادر سادات ، حاملۀ البلوی بغیر شکوی ، قرۀ عین المصطفی ، ولیۀ الله ، سیده ، رحیمه ، عفیفه ، شریفه ، معصومه و مظلومه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) تسلیت باد.


رسول باقرصاد

میلاد "حضرت زینب" ، عقیله بنی هاشم بر تمام شیعیان جهان مبارک


راز " بسم الله مجریها و مرسیهای " عشق

می زنم با اذن تو بر قلب دریا های عشق

 

می زنم تا که بگویم من که حیران تو ام

من اگر گاهی مسلمانم مسلمان تو ام

 

" مطلع الفجر " غزل های منی بانوی عشق

جلوه کرده از فراز گنبدت سوسوی عشق

 

در اصول فقه شعر و شاعری واجب تویی

مطلع مدح علی ابن ابی طالب تویی

 

این ابالفضلی که قدش آیه های محکم است

قامتش در پیش پای حضرت زینب خم است


.

.

.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۱۹
رسول باقرصاد

یک سال گذشت بر در خانه زدند

اعلامیه ای شکیل و جانانه زدند

 

آشفته ز عشقت سر و ریشم لکن

در عکس ببین بر سر و رو شانه زدم

 

در آن بزدند : علت مرگ تویی

بین علت مرگ را چه مردانه زدند

 

جز دل که نداشتم دگر میراثی

در باختنش بر سر هم چانه زدند

 

این کهنه دل شکسته و سوخته را

بی رحم شدند ، مهر " دیوانه " زدند

 

شبنامه عشقی غزلم بود و کنون

در شهر نگر نامه روزانه زدند

رسول باقرصاد

از ازل مهر تو در سینه درخشید علی

گوش ما مدح کسی غیر تو نشنید علی

 

از هر انگشت تو دریای کرم می ریزد

کوه از برق نگاه تو بهم می ریزد

 

در رکوع تو گدا اوج عطا را حس کرد

دست در دست علی دست خدا را حس کرد

 

هر چه در حق تو گفتند و نوشتند نشد

هیچ کس مثل علی عبد خداوند نشد

.

.

.

 

رسول باقرصاد

قهر لازمیم گاهی

قهر لازمیم

چون ک دلتنگی لازمیم

 

دلتنگی رنگ بی همتا چشمانت

ک عکسهای دونفرمان را دوره کنیم ک یاد بیاوریم

من و تو دونفره هایی ساختیم ک برای دوره عکسهایش باید حالا حالا ها دلتنگ رنگ واقعی خندهای هم باشیم

 

قهر لازمیم چون ک ترس لازمیم

ک نکند پاییزمان رنگ دونفرهایمان را دیگرنبیند

ک گریه لازمیم

 

من میگویم قهر لازمیم تو بخوان بغل لازمم

 

اسارت بین بازووانت بعد از ی رهایی احمقانه

 نفس لازم است....نفس لازم...

 

نویسنده:  فاطِمه_ام

رسول باقرصاد

گرمی لبخند از آواز بنان برداشته                   چشم از فیروزه های اصفهان برداشته

 

حس معصوم نگاهِ غرقِ در اعجاز را                     از دعاهای «مفاتیح الجنان» برداشته

 

بارها دیدم که گیسو شانه کرده در اتاق           شعر را عطر غریب ارغوان برداشته

 

بوی تاراج قجر می‌آید از کرمان شعر              دلبر من باز میل از سرمه دان برداشته

 

بعدها هرکس بخواند نقلی از زیباییش              ازغزل‌های من آتش به جان برداشته

 

عشق مدت‌هاست این روح سراسر درد را           برده بر بام جنون و نردبان برداشته

 

فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد           جفت معصوم تو را از آشیان برداشته

 

بشکند دستش گلم هرکس تو را از من گرفت      کیسه‌ی باروت از ستارخان برداشته

 

من که شاعر نیستم لالم.سکوتی ممتدم        داغی لب‌های تو قفل از دهان برداشته

 

 

 

#حامد_عسگری_عزیز

 

 

 

رسول باقرصاد

وقت آن شد تا که چندین بیت نقاشی کنم
شاعری هستم که عشق تو مرا نقاش کرد

مانده ام از حد فاصل های بینا بینمان
تا به کی باید برای دیدنت ای کاش کرد...

جمعه بار غفلت من را به دوشش می کشد
هفته ها رفت و ولی چشمان من رویت ندید

درک من از غیبتت تا مرزهای هیچ بود
باید اول طرحی از نامردمی ها را کشید

پای لیلا بودنت باید که مجنونی کنم
بوسه هایی باید از پای سگ کویت گرفت

می نویسم از نیایش های صبح انتظار
ندبه هایی که هوای مستی از بویت گرفت

ای که انوار وجودت نور ایمان من است
مرحمت کن یک شبی بر سرزمین من بتاب

یک کرم کن تا شبی را در جوارت باشمو
لحظه ای کن این دعا بر روسیاهت مستجاب

رسول باقرصاد


زلف شب را به سراپای سحر می ریزم

تا خود صبح به راه تو قمر می ریزم

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است

چشم بسته به سرش موج تماشا زده است

جمعه را سرمه کشیدیم مگر برگردی

با همان سیصدو دل تنگ نفر برگردی

زندگی نیست ممات است تو را کم دارد

دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد....

.....

رسول باقرصاد


خودمانیم ها ولی من هم، عشقبازی جالبی دارم

شنبه تا جمعه طی شده تازه، یادم افتاده صاحبی دارم


«دارم از دست میروم آقا پس چرا دیر کرده ای شاها»

او نه اصلاْ خودم که می دانم ادعاهای کاذبی دارم


سال ها غایب است و باور کن کک من هم نمی گزد اما

باز هم با دروغ می گویم «تو بیا کار واجبی دارم»


او نبوده چه کار کردم من؟ به کدام آب و آتشی زده ام؟

شنبه تا پنجشنبه خوش جمعه٬:وای من نیز غایبی دارم


دیگر اوج نبودنش هم که، چند خطی سرودن از دوری است

آن هم آنقدر آخر هربیت قافیه های قالبی دارم...


 

"حسین رستمی"

رسول باقرصاد