اینجا جهانی دیگر است

//محلی برای دلنوشته ها ، شعرو داستان ، مطالب متنوع و مطالبی که برای استراحت ذهن مفیدند.//

اینجا جهانی دیگر است

//محلی برای دلنوشته ها ، شعرو داستان ، مطالب متنوع و مطالبی که برای استراحت ذهن مفیدند.//

اینجا جهانی دیگر است

مشکل از سبک عراقی و خراسانی نیست

همه با قافیه ی عشق مصیبت دارند

طبقه بندی موضوعی

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست                                                                       

           هر کسی نغمه خود خواند از صحنه رود                       


                                     صحنه پیوسته به جاست 


                     خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

 

 

 

به وبلاگ خودتون خوش آمدید

امیدوارم از مطالب لذت ببرید

منتظر نظرات و انتقادات خوبتون هستم

با خوشحالی پیشنهاداتتون رو برای بهتر کردن فضای وبلاگ دنبال میکنم

رسول باقرصاد

سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی

نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی

 


اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است

"نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی"

 


غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش

تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی

 

 

دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی

نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی

 

.

.

.

.


علیرضا قزوه

رسول باقرصاد

کسی در سن هجده سالگی پهلو نمی گیرد

کسی در خانه اش از محرم خود رو نمی گیرد

 

جوان وقت نشستن از کسی یاری نمی خواهد

و تا برخواست از جا دست بر زانو نمی گیرد

 

ولی زهرای من این روزها یک دست بر پهلو

و دست دیگرش را هم به روی گونه می گیرد

 

به دستی می کشد بر گیسوی طفلان خود شانه

به دست دیگر اما موج را از مو نمی گیرد

 

شهادت بانوی دوعالم ، دردانه هستی ، نجیبه ­ی افلاک ، ملیکه ­ی ملکوت ، انسیه­ ی حورا ، ام ابیها ، مادر سادات ، حاملۀ البلوی بغیر شکوی ، قرۀ عین المصطفی ، ولیۀ الله ، سیده ، رحیمه ، عفیفه ، شریفه ، معصومه و مظلومه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) تسلیت باد.


رسول باقرصاد

میلاد "حضرت زینب" ، عقیله بنی هاشم بر تمام شیعیان جهان مبارک


راز " بسم الله مجریها و مرسیهای " عشق

می زنم با اذن تو بر قلب دریا های عشق

 

می زنم تا که بگویم من که حیران تو ام

من اگر گاهی مسلمانم مسلمان تو ام

 

" مطلع الفجر " غزل های منی بانوی عشق

جلوه کرده از فراز گنبدت سوسوی عشق

 

در اصول فقه شعر و شاعری واجب تویی

مطلع مدح علی ابن ابی طالب تویی

 

این ابالفضلی که قدش آیه های محکم است

قامتش در پیش پای حضرت زینب خم است


.

.

.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۱۹
رسول باقرصاد

یک سال گذشت بر در خانه زدند

اعلامیه ای شکیل و جانانه زدند

 

آشفته ز عشقت سر و ریشم لکن

در عکس ببین بر سر و رو شانه زدم

 

در آن بزدند : علت مرگ تویی

بین علت مرگ را چه مردانه زدند

 

جز دل که نداشتم دگر میراثی

در باختنش بر سر هم چانه زدند

 

این کهنه دل شکسته و سوخته را

بی رحم شدند ، مهر " دیوانه " زدند

 

شبنامه عشقی غزلم بود و کنون

در شهر نگر نامه روزانه زدند

رسول باقرصاد

از ازل مهر تو در سینه درخشید علی

گوش ما مدح کسی غیر تو نشنید علی

 

از هر انگشت تو دریای کرم می ریزد

کوه از برق نگاه تو بهم می ریزد

 

در رکوع تو گدا اوج عطا را حس کرد

دست در دست علی دست خدا را حس کرد

 

هر چه در حق تو گفتند و نوشتند نشد

هیچ کس مثل علی عبد خداوند نشد

.

.

.

 

رسول باقرصاد

قهر لازمیم گاهی

قهر لازمیم

چون ک دلتنگی لازمیم

 

دلتنگی رنگ بی همتا چشمانت

ک عکسهای دونفرمان را دوره کنیم ک یاد بیاوریم

من و تو دونفره هایی ساختیم ک برای دوره عکسهایش باید حالا حالا ها دلتنگ رنگ واقعی خندهای هم باشیم

 

قهر لازمیم چون ک ترس لازمیم

ک نکند پاییزمان رنگ دونفرهایمان را دیگرنبیند

ک گریه لازمیم

 

من میگویم قهر لازمیم تو بخوان بغل لازمم

 

اسارت بین بازووانت بعد از ی رهایی احمقانه

 نفس لازم است....نفس لازم...

 

نویسنده:  فاطِمه_ام

رسول باقرصاد

گرمی لبخند از آواز بنان برداشته                   چشم از فیروزه های اصفهان برداشته

 

حس معصوم نگاهِ غرقِ در اعجاز را                     از دعاهای «مفاتیح الجنان» برداشته

 

بارها دیدم که گیسو شانه کرده در اتاق           شعر را عطر غریب ارغوان برداشته

 

بوی تاراج قجر می‌آید از کرمان شعر              دلبر من باز میل از سرمه دان برداشته

 

بعدها هرکس بخواند نقلی از زیباییش              ازغزل‌های من آتش به جان برداشته

 

عشق مدت‌هاست این روح سراسر درد را           برده بر بام جنون و نردبان برداشته

 

فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد           جفت معصوم تو را از آشیان برداشته

 

بشکند دستش گلم هرکس تو را از من گرفت      کیسه‌ی باروت از ستارخان برداشته

 

من که شاعر نیستم لالم.سکوتی ممتدم        داغی لب‌های تو قفل از دهان برداشته

 

 

 

#حامد_عسگری_عزیز

 

 

 

رسول باقرصاد

وقت آن شد تا که چندین بیت نقاشی کنم
شاعری هستم که عشق تو مرا نقاش کرد

مانده ام از حد فاصل های بینا بینمان
تا به کی باید برای دیدنت ای کاش کرد...

جمعه بار غفلت من را به دوشش می کشد
هفته ها رفت و ولی چشمان من رویت ندید

درک من از غیبتت تا مرزهای هیچ بود
باید اول طرحی از نامردمی ها را کشید

پای لیلا بودنت باید که مجنونی کنم
بوسه هایی باید از پای سگ کویت گرفت

می نویسم از نیایش های صبح انتظار
ندبه هایی که هوای مستی از بویت گرفت

ای که انوار وجودت نور ایمان من است
مرحمت کن یک شبی بر سرزمین من بتاب

یک کرم کن تا شبی را در جوارت باشمو
لحظه ای کن این دعا بر روسیاهت مستجاب

رسول باقرصاد


زلف شب را به سراپای سحر می ریزم

تا خود صبح به راه تو قمر می ریزم

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است

چشم بسته به سرش موج تماشا زده است

جمعه را سرمه کشیدیم مگر برگردی

با همان سیصدو دل تنگ نفر برگردی

زندگی نیست ممات است تو را کم دارد

دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد....

.....

رسول باقرصاد


خودمانیم ها ولی من هم، عشقبازی جالبی دارم

شنبه تا جمعه طی شده تازه، یادم افتاده صاحبی دارم


«دارم از دست میروم آقا پس چرا دیر کرده ای شاها»

او نه اصلاْ خودم که می دانم ادعاهای کاذبی دارم


سال ها غایب است و باور کن کک من هم نمی گزد اما

باز هم با دروغ می گویم «تو بیا کار واجبی دارم»


او نبوده چه کار کردم من؟ به کدام آب و آتشی زده ام؟

شنبه تا پنجشنبه خوش جمعه٬:وای من نیز غایبی دارم


دیگر اوج نبودنش هم که، چند خطی سرودن از دوری است

آن هم آنقدر آخر هربیت قافیه های قالبی دارم...


 

"حسین رستمی"

رسول باقرصاد

v   عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ‏ : عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ :

 امام صادق علیه السلام فرمود: شگفتم آید از کسی که از چهار چیز می هراسد چرا به چهار چیز پناهنده نمیشود:




1. عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ‏ فَإِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ بِعَقِبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ 

شگفتم از آنکه میترسد چرا پناه نمی برد بفرموده خدای عز و جل " حسبنا الله و نعم الوکیل "  (خداوند ما را بس است و چه وکیل خوبی است) زیرا شنیدم خدای جل جلاله به دنبال آن میفرماید: به واسطه نعمت و فضلی که از طرف خداوند شامل حالشان گردید باز گشتند و هیچ بدی بآنان نرسید


ادامه این روایت کم نظیر را در ادامه مطلب مطالعه بفرمایید...
رسول باقرصاد

چوب خط



             
       در انتظار تو تا کی سحـــر شماره کنم؟

                                     ورق‌ورق شب تقویم خویش پاره کنم؟

 

                  نشـانه‌های تـو بر چوب‌ خط هفته زنم

                                                                       که جمعه بگذرد و شنبه را شماره کنم!

                                           حسین منزوی

 

 

رسول باقرصاد



از:پریدخت

به:آقا سید محمود



تصدقت گردم . پریدخت شما را بمیرد که امسال سال عاشورا را در بلاد فرنگ بودید و نتوانستید بر سر و سینه بکوبید . الله وکیل کل یوم دهه اول از خاطرم نمی رفتید و در نظرم بودید . فوق النهایه اشک ریختم و غریب کربلا من را ببخشد اگر اشکم بر عزای مظلومیتش با اشک بر فراق شما ممزوج گشته باشد. 

رسول باقرصاد

این روزها که شیعه کشی رخ نموده است

شاید نوید آمدنت را دلالت است


آقا! شکایت دلمان را کجا بریم

"عجّل علی ظهور"
 شما اوج حاجت است


کوفی شده زمانه و هیچ اعتماد نیست

حتی به حرف ما که دعامان شهادت است...


آقا به خاطر دل زینب ظهور کن...

در سوریه حضور حرامی جسارت است



آقا قبول! منتظرانت کجا و من

وقتی تمام زندگی ام غرق حسرت است


اینجا به بغض های حسن خیره مانده ام...

در کوچه ای که مادرتان بی حمایت است...


قصدم گریز نیست به صحرای کربلا...

آنجا که ناله ی همگان وا مصیبت است

رسول باقرصاد

خواب دیدم خواب اینکه مرده ام

خواب دیدم خسته و افسرده ام

 

روی من خروارها از خاک بود 

وای قبر من چه وحشتناک بودی

 

تا میان گور رفتم دل گرفت

قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

 

بالش زیر سرم از سنگ بود 

غرق وحشت سوت وکور وتنگ بود

 

ناله ای کردم لیکن بی جواب

تشنه بودم تشنه یک جرعه آب

 

خسته بودم و هیچکس یارم نبود

زان میان یک تن خریدارم نبود

 

هر که آمد پیش حرفی خواندو رفت

سوره حمدی برایم خواند و رفت

رسول باقرصاد

پریدخت



از:پریدخت

به:آقا سید محمود


بسم المعطر الحبیب 
تصدقت گردم ... دردت به جانم منکه مردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراق لاکردار هم مصیبتی شده ...زن جماعت را کار خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار بگذار نکشد همین بی همدمی و فراق میکشد... مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید در دلمان انار پاره شد، پریدخت تو را بمیرد که مردش اسیر امنیه چی ها بوده و او بی خبر در اتاق شانه نقره به زلف میکشیده ... 

رسول باقرصاد

پاک کردم همه را از دل خود الا تو 
چه کسی باعث این فاصله شد، من یا تو؟

بار آزار مرا یک تنه بر دوش نکش 
این روا نیست مقصر بشوی تنها تو 

کاش باور بکنی دار و ندارم بودی 
می روم تا تهِ آواره شدن اما تو ....

روی لب های من آن روز به جز خنده نبود
پای غم را نکشاندی به دلم آیا تو ؟

کاش می شد که کمی فاصله کوتاه شود 
لااقل حرف دلم را بزنم من با تو 

قصه ی ساده ی ماگرچه به پایان نرسید 
با همه خاطره ها می روی از اینجا تو 

فقط این مرتبه با پرسش من صادق باش
چه کسی باخته این قافیه را، من یا تو؟...


#سراینده شعرو نمیشناسم

رسول باقرصاد



از:آقا سید محمود

به:پریدخت



تصدقت گردم مدت مدیدی شد که دست روزگار دستمان را از نگاشتن سیاهه برای عزیزتان کوتاه کرده بود. دل بد مدارید اما با شما نگوییم با که بگوییم: از حی لایزال که پنهان نیست از شما چه پنهان به حبس بودیم و ساریخانی کاردار سفارت که حکایتش در کاغذ های قبل رفت برایمان پاپوش دوخته بود و مهمان نظمیه و امنیه چی های پاریس بودم که بحمدالله و منته آزاد شدم و به ادامه درس طبابت مشغول گشتم دل ناگران مباشید انشا الله خدمتتان که رسیدم شرح ما وقع خواهم کرد.

رسول باقرصاد



از:پریدخت

به:آقا سید محمود



تصدقت گردم. امیدوارم که در کمال صحت و سلامت باشید. دوبار مِن قبل از این کاغذ قلمی کردم دادم عیسی خان معین التجار که به استانبول عازم بود برایتان ارسال کند که گویا نرسیده. دلشوره افتاده به جانم. بهار رسید و شما هنوزا نیامدید...در فقره فراق لاعلاج است زن جماعت... در عجبم از خلقت این مخلوقه که گوشت از استخوان در دیزی قلقل به انگشت جدا میکند و نمی سوزد و فراق بگو پلک به هم زدنی ... کبابش میکند...

رسول باقرصاد

ده بیت گلچین از بهترین ابیات از شاعران مختلف تقدیمتون میکنم

امیدوارم لذت ببرید


گر طبیبانه بیایی به سر بالینم

                                به دو عالم ندهم لذت بیماری را

          #سعدی




غم ندارم که به بند تو گرفتار شدم

                                غمم آنست که ترسم کنی آزاد مرا

     #شاطرعباس_صبوحی



رسول باقرصاد