اینجا جهانی دیگر است

//محلی برای دلنوشته ها ، شعرو داستان ، مطالب متنوع و مطالبی که برای استراحت ذهن مفیدند.//

اینجا جهانی دیگر است

//محلی برای دلنوشته ها ، شعرو داستان ، مطالب متنوع و مطالبی که برای استراحت ذهن مفیدند.//

اینجا جهانی دیگر است

مشکل از سبک عراقی و خراسانی نیست

همه با قافیه ی عشق مصیبت دارند

طبقه بندی موضوعی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رسول» ثبت شده است

یک سال گذشت بر در خانه زدند

اعلامیه ای شکیل و جانانه زدند

 

آشفته ز عشقت سر و ریشم لکن

در عکس ببین بر سر و رو شانه زدم

 

در آن بزدند : علت مرگ تویی

بین علت مرگ را چه مردانه زدند

 

جز دل که نداشتم دگر میراثی

در باختنش بر سر هم چانه زدند

 

این کهنه دل شکسته و سوخته را

بی رحم شدند ، مهر " دیوانه " زدند

 

شبنامه عشقی غزلم بود و کنون

در شهر نگر نامه روزانه زدند

رسول باقرصاد


زلف شب را به سراپای سحر می ریزم

تا خود صبح به راه تو قمر می ریزم

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است

چشم بسته به سرش موج تماشا زده است

جمعه را سرمه کشیدیم مگر برگردی

با همان سیصدو دل تنگ نفر برگردی

زندگی نیست ممات است تو را کم دارد

دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد....

.....

رسول باقرصاد


خودمانیم ها ولی من هم، عشقبازی جالبی دارم

شنبه تا جمعه طی شده تازه، یادم افتاده صاحبی دارم


«دارم از دست میروم آقا پس چرا دیر کرده ای شاها»

او نه اصلاْ خودم که می دانم ادعاهای کاذبی دارم


سال ها غایب است و باور کن کک من هم نمی گزد اما

باز هم با دروغ می گویم «تو بیا کار واجبی دارم»


او نبوده چه کار کردم من؟ به کدام آب و آتشی زده ام؟

شنبه تا پنجشنبه خوش جمعه٬:وای من نیز غایبی دارم


دیگر اوج نبودنش هم که، چند خطی سرودن از دوری است

آن هم آنقدر آخر هربیت قافیه های قالبی دارم...


 

"حسین رستمی"

رسول باقرصاد

v   عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ‏ : عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ :

 امام صادق علیه السلام فرمود: شگفتم آید از کسی که از چهار چیز می هراسد چرا به چهار چیز پناهنده نمیشود:




1. عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ‏ فَإِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ بِعَقِبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ 

شگفتم از آنکه میترسد چرا پناه نمی برد بفرموده خدای عز و جل " حسبنا الله و نعم الوکیل "  (خداوند ما را بس است و چه وکیل خوبی است) زیرا شنیدم خدای جل جلاله به دنبال آن میفرماید: به واسطه نعمت و فضلی که از طرف خداوند شامل حالشان گردید باز گشتند و هیچ بدی بآنان نرسید


ادامه این روایت کم نظیر را در ادامه مطلب مطالعه بفرمایید...
رسول باقرصاد

این روزها که شیعه کشی رخ نموده است

شاید نوید آمدنت را دلالت است


آقا! شکایت دلمان را کجا بریم

"عجّل علی ظهور"
 شما اوج حاجت است


کوفی شده زمانه و هیچ اعتماد نیست

حتی به حرف ما که دعامان شهادت است...


آقا به خاطر دل زینب ظهور کن...

در سوریه حضور حرامی جسارت است



آقا قبول! منتظرانت کجا و من

وقتی تمام زندگی ام غرق حسرت است


اینجا به بغض های حسن خیره مانده ام...

در کوچه ای که مادرتان بی حمایت است...


قصدم گریز نیست به صحرای کربلا...

آنجا که ناله ی همگان وا مصیبت است

رسول باقرصاد

خواب دیدم خواب اینکه مرده ام

خواب دیدم خسته و افسرده ام

 

روی من خروارها از خاک بود 

وای قبر من چه وحشتناک بودی

 

تا میان گور رفتم دل گرفت

قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

 

بالش زیر سرم از سنگ بود 

غرق وحشت سوت وکور وتنگ بود

 

ناله ای کردم لیکن بی جواب

تشنه بودم تشنه یک جرعه آب

 

خسته بودم و هیچکس یارم نبود

زان میان یک تن خریدارم نبود

 

هر که آمد پیش حرفی خواندو رفت

سوره حمدی برایم خواند و رفت

رسول باقرصاد

ده بیت گلچین از بهترین ابیات از شاعران مختلف تقدیمتون میکنم

امیدوارم لذت ببرید


گر طبیبانه بیایی به سر بالینم

                                به دو عالم ندهم لذت بیماری را

          #سعدی




غم ندارم که به بند تو گرفتار شدم

                                غمم آنست که ترسم کنی آزاد مرا

     #شاطرعباس_صبوحی



رسول باقرصاد
پریدخت
قصد کردم چند تا از نامه هایی که آقای حامد عسگری نوشتند و قراره توی کتاب پریدخت چاپ کنند رو به مرور بذارم که بخونید و لذت ببرید و مشتاق بشید برای خریدن کتاب ایشون 
لازم به ذکره که همه این نامه ها رو از صفحه خودشون در اینستا گرام کپی میکنم و انتشار میدم
امیدوارم خوشتون بیاد که البته نمیشه کسی از قلم آقای عسگری خوشش نیاد
رسول باقرصاد

                       نازنینا رخ خوبت به دعا خواسته ام
                      می نمای آن رخ آراسته و می کن ناز

                                                               سر مپیچان که به رخسار تو داریم امید
                                                               رخ مپوشان که به دیدار تو داریم نیاز


#اوحدی
رسول باقرصاد

  • و خدا نزدیک است
  • او همین واحد بالایی ما می شیند
  • من رفیقم با او
  • گاه گاهی به سراغش روم و گاه سراغم آید
  • با هم از خویش سخن می گوییم

  • من و او مدتها است ،
  • درد دلهای فراوان داریم .
  • بیشتر، صحبت من گرم کند محفل ما را چون او
  • کم سخن گوید و در دل ریزد ،
  • همه ی دردش را .
  • هر زمان خانه ی او مهمانم ،
  • او پذیرایی گرمی کند و چایی داغی ریزد
  • و برایم با صوت
  • متن قران خواند .
  • گاه اگر پیش آید ،
  • من برایش شعر از ،
  • حافظ و سعدی و سهراب سپهری و فریدون مشیری خوانم .
  • گاه از فرط غرور ،
  • چند بیت از غزل و شعر خودم می خوانم .
  • گاه او می رنجد
  • از من اما کافی است ،
  • یک (( غلط کردم )) خالی ولی از روی صداقت گویم ،
  • تا ببخشد من را .
  • او دلش می گیرد ،
  • که چرا گاه همین واحد پایینی ما ،
  • حرمت بودن او را راحت ،
  • زیر پا می شکنند .
  • یا همین خانه ی پشتی هرگز
  • پاسخ دعوت مهمانی او را ندهند ...
  • او ولی باز به دل ریزد و حرفی نزند .
  • وقتی از واحد او می خواهم ،
  • بروم خانه ی خود
  • او به من می گوید
  • باز هم سر بزن و حالی پرس
  • چون غریبم اینجا !
  • من در آغوش کشم با همه احساس و وجودم او را
  • گونه اش می بوسم
  • و در آخر با اشک
  • دستی از دور تکان می دهم و می آییم ،
  • واحد پایینی ...
  • لیک هر وقت دلم می گیرد
  • باز در خانه ی او مهمانم
  • چون خدا نزدیک است
  • او همان واحد بالایی ماست.
رسول باقرصاد