من از همه ی قهوه های تلخ که برای شیرینیه دیدن نامت در ته فنجان سرکشیدم،
از تمام فالهای حافظی که برای بار دهم میگرفتم تا حرف دلم برآید،
از قنوت هایی که در ربناهایش تو را جا دادم ،
ممنونم...!
از خط خطی های کف دستانم که تو را داشتن تعبیرشان کردم و
از همه ی خواب های دم سحر که دستان محرم شده ات رانشانم داد ،
دو رکعت نماز صبح ،
دو رکعت نماز شکر ،
ممنونم...!
از آبهای نطلبیده ای که برایم مراد بود،
از پاییزی که هر سال باز هم به موقع می آید ،
از بارانهایی که نیمه شب ها میزند تا نتوانم تنها دلتنگی را زیر بغل بزنم و آواره خیابان های دو نفره شوم ،
ممنونم...!
از پلک چشمانم که بعد از ظهر جمعه ها میپرد ،
از یا کریم هایی که راه خانه گم کرده اند ،
ممنونم...!
من از تمام کلماتی که خودشان ردیف و قافیه میشوند برای تو ،
من از تو ،
از سرنوشتم ،
ممنونم...!
فاطِمه_ام