از:پریدخت
به:آقا سید محمود
تصدقت گردم . پریدخت شما را بمیرد که امسال سال عاشورا را در بلاد فرنگ بودید و نتوانستید بر سر و سینه بکوبید . الله وکیل کل یوم دهه اول از خاطرم نمی رفتید و در نظرم بودید . فوق النهایه اشک ریختم و غریب کربلا من را ببخشد اگر اشکم بر عزای مظلومیتش با اشک بر فراق شما ممزوج گشته باشد.
این روزها که شیعه
کشی رخ نموده است
شاید نوید آمدنت را دلالت است
آقا! شکایت دلمان را کجا بریم
"عجّل علی ظهور" شما اوج حاجت است
کوفی شده زمانه و هیچ اعتماد نیست
حتی به حرف ما که دعامان شهادت است...
آقا به خاطر دل زینب ظهور کن...
در سوریه حضور حرامی جسارت است
آقا قبول! منتظرانت کجا و من
وقتی تمام زندگی ام غرق حسرت است
اینجا به بغض های حسن خیره مانده ام...
در کوچه ای که مادرتان بی حمایت است...
قصدم گریز نیست به صحرای کربلا...
آنجا که ناله ی همگان وا مصیبت است
خواب دیدم خواب اینکه مرده ام
خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود
وای قبر من چه وحشتناک بودی
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق وحشت سوت وکور وتنگ بود
ناله ای کردم لیکن بی جواب
تشنه بودم تشنه یک جرعه آب
خسته بودم و هیچکس یارم نبود
زان میان یک تن خریدارم نبود
هر که آمد پیش حرفی خواندو رفت
سوره حمدی برایم خواند و رفت
پاک کردم همه را از دل خود الا تو
چه کسی باعث این فاصله شد، من یا تو؟
بار آزار مرا یک تنه بر دوش نکش
این روا نیست مقصر بشوی تنها تو
کاش باور بکنی دار و ندارم بودی
می روم تا تهِ آواره شدن اما تو ....
روی لب های من آن روز به جز خنده نبود
پای غم را نکشاندی به دلم آیا تو ؟
کاش می شد که کمی فاصله کوتاه شود
لااقل حرف دلم را بزنم من با تو
قصه ی ساده ی ماگرچه به پایان نرسید
با همه خاطره ها می روی از اینجا تو
فقط این مرتبه با پرسش من صادق باش
چه کسی باخته این قافیه را، من یا تو؟...
#سراینده شعرو نمیشناسم
از:آقا سید محمود
به:پریدخت
تصدقت گردم مدت مدیدی شد که دست روزگار دستمان را از نگاشتن سیاهه برای عزیزتان کوتاه کرده بود. دل بد مدارید اما با شما نگوییم با که بگوییم: از حی لایزال که پنهان نیست از شما چه پنهان به حبس بودیم و ساریخانی کاردار سفارت که حکایتش در کاغذ های قبل رفت برایمان پاپوش دوخته بود و مهمان نظمیه و امنیه چی های پاریس بودم که بحمدالله و منته آزاد شدم و به ادامه درس طبابت مشغول گشتم دل ناگران مباشید انشا الله خدمتتان که رسیدم شرح ما وقع خواهم کرد.
از:پریدخت
به:آقا سید محمود
تصدقت گردم. امیدوارم که در کمال صحت و سلامت باشید. دوبار مِن قبل از این کاغذ قلمی کردم دادم عیسی خان معین التجار که به استانبول عازم بود برایتان ارسال کند که گویا نرسیده. دلشوره افتاده به جانم. بهار رسید و شما هنوزا نیامدید...در فقره فراق لاعلاج است زن جماعت... در عجبم از خلقت این مخلوقه که گوشت از استخوان در دیزی قلقل به انگشت جدا میکند و نمی سوزد و فراق بگو پلک به هم زدنی ... کبابش میکند...
ده بیت گلچین از بهترین ابیات از شاعران مختلف تقدیمتون میکنم
امیدوارم لذت ببرید
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
به دو عالم ندهم لذت بیماری را
#سعدی
غم ندارم که به بند تو گرفتار شدم
غمم آنست که ترسم کنی آزاد مرا
#شاطرعباس_صبوحی
از:پریدخت
به:آقا سید محمود
تصدقت گردم کاغذتان رسید. بوسیدم و بردیده مالیدم بارها خواندم و خواندم ...که دست خط محبوب با دل همان میکند که باهار با درخت. همسر محترم سادات خانم که منزلشان پشت خانه شتردارها بود از باکو چرخ رشته بری خریده بودند رفته بودیم به تماشا. خلقتی خدا نمک و آرد و آب را ممزوج میکنی ترش که شد چانه چانه توی چرخ می اندازی دسته اش را می چرخانی از آن ور رشته بیرون می آید عین موی دم اسب یک اندازه و